فرهامفرهام، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

روزهای زیبای کودکی

من یه مامان دیگه می خوام!

  گوسی گوساله همه ی قندها را خورد. مامان گاوه دعوایش کرد. گوسی گوساله قهر کرد و گفت:"می رم یه مامان دیگه پیدا می کنم!" گوسی گوساله از خانه بیرون آمد. توی راه، هاپی هاپو را دید. هاپی هاپو به بچه هایش شیر می داد. گوسی گوساله گفت:"هاپی هاپو! مامان من می شی؟"   هاپی هاپو گفت:" نه! من خودم بچه دارم." گوسی گوساله رفت. توی راه پیشو پیشی را دید. پیشو پیشی با بچه هایش بازی می کرد. گوسی گوساله گفت:" پیشو پیشی! مامان من می شی؟" پیشو پیشی گفت:" نه! من خودم بچه دارم." گوسی گوساله راه افتاد. توی راه ماشی موشه را دید. گوسی گوساله گفت:" مامشی موشه! مامان من می شی؟" ماشی موشه، گوسی گوساله را برانداز...
22 مرداد 1392

یک ماه گذشت نه بیشتر شد...

سلام گلم ،سلام عزیزترینم ،سلام زندگیم .امروز بعد از یک ماه و نیم ،تنبلی رو کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم که دیگه وبلاگتو آپ کنم .ولی عزیزم این دیر کردای مامانو به حساب تنبلی نذار آخه خیلی سرم شلوغِ ،خودت میدونی که قبلا دو تا بچه داشتم یه کوجولو یه بزرگ ولی حالا سه تا شده یه کوچولو و دوتا هم بزرگ .ولی دیگه امروز تصمیم گرفتم تا هر چه سریعتر یک ماه گذشترو برات بنویسم تا بعد از این هم مرتب بقیه خاطراتت برات بزارم .الانم ساعت ٣.٥ شب و من از ساعت ٢ پشت کامپیوتر نشستم و نمیدونم این همه دیر کردو چه جوری شروع کنم و تا کی بتونم ادامه بدم .   بعد از آخرین کامنتت که در ٢٤ اردیبهشت ١٣٩٢ بود سه روز بعد یعنی شنبه ٢٨ اردیبهشت من...
16 مرداد 1392
1